بر اهل بصیرت، مخفی نیست که این گونه تفاسیر، مؤیّد تفسیر مشهور است که آیه در شأن حضرت علی (علیه السّلام) نازل شده است. بالأخره چون روایت مبارکه ی روز غدیر هم به نقل خاصّه و هم به نقل عامّه، مشتمل است صریحاً یا تلویحاً بر معنی آیه ی مبارکه. جای بحث در آیه نیست، چنان چه روایت مبارکه «روایت غدیر» از مسلمات و متواتر بین فریقین است و در او جای هیچ شبهه نیست.
ابن حجر جاحد ناصب می نویسد: اشکال در صحّت روایت نیست زیرا که او را عده ی کثیری از بزرگان و اصحاب نقل کرده اند و بزرگان حدیث مصحح دانسته اند. و اینکه می گوید علی (علیه السّلام) در حجة الوداع در یمن بوده، قابل اعتنا نیست و مردود است. پس از این اعتراف می گوید: لکن در نزد امامیّه، خبر مثبت امامت باید متواتر باشد و این خبر متواتر نیست زیرا که مخالف دارد.
می گوئیم: این جاهل متعصب گمان کرده امامیّه، در خبر متواتر اجماع را شرط کرده اند لذا می گوید مخالف دارد و چند نفر از مخالفین عامّه را نقل می کند، و اگر کسی بخواهد از طرق این حدیث شریف اطلاع پیدا کند به کتب مفصله رجوع نماید. بالجمله در سند حدیث شریف که متواتر است شبهه ای نیست. در آخر کلام می گوید: کسی که این حدیث را رد کند مجاحد یا جاهل است؛ و ما تیمّناً حدیث شریف را به نحوی که خود ابن حجر نقل کرده، نقل می کنیم- ان شاءالله تعالی- و اگر کسی فی الجمله دارای انصاف و وجدان باشد و در مضمون این حدیث شریف- که متفّق علیه بین الفریقین است- و مزایا و خصوصیّات آن تأمّل کند، شبهه ای برای او نخواهد ماند که این امر و خطاب به آن تأکید و کوشش و جدیت حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) در تبلیغ، برای امر مهمی بوده که حضرتش از اظهار آن خائف بود. و آن امر- که اهمیت بسیاری داشته و حضرت از تبلیغ و آشکار ساختن او خوف داشتند- نبود مگر امر ولایت و وصایت؛ که پس از امر نبوّت اهمّ امور است. لذا در ذیل حدیث شریف دارد که پس از آنکه امر به اتمام رسیده این آیه نازل شد، (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا)(3) ***
قال النبی (صلّی الله علیه و آله) الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرب برسالتی و ولایه علی بن ابی طالب (علیه السّلام) بعدی.(4)
این جاهل جاحد «ابن حجر»- پوشیده نماند که اگر این مرد فصلی در کفر و تکفیر شیعه و بزرگان فقها و اهل حدیث ننوشته بود که در حقیقت خون پاک شیعه، به واسطه ی این گونه جهال و متعصبین ریخته و پایمال می شود. ما در نوشتن، این طور او را نام نمی بردیم، لکن تعصب این جاهل او را به سر حد نصب رسانده و این گونه اشخاص از نظر دانشمندان به افضلیت افتاده و در پیشگاه علم و حقیقت احترامی نداشته و در جامعه ی مسلمین وقعی ندارند- پس از اعتراف به صحّت حدیث اشکالاتی چند که قبلاً هم بعضی از آنها را فخررازی به خیال خود وارد نموده، بر مضمون حدیث می نماید ما عمده ی آن اشکالات را که مرجع اشکالات دیگران نیز به آن ها است به نحو اختصار با جواب های کافی می نویسیم. و من الله التأیید.
می گوید: مولی و ولی در لغت به معانی متعدده وارد شده، و آن معانی اگر مشترک لفظی باشد، تعیین بعضی از آن ها بدون دلیل صحیح نیست، و اگر مشترک معنوی باشد، به معنای قریب به مولی است یقیناً تمام مصادیق مراد نیست آن معنائی که بین ما و شیعه مورد اتفاق است دوست و ناصر است، این معنی را قبول داریم.
جواب: سؤال می کنیم از گوینده آیا لفظ مشترک در کتاب و سنّت استعمال شده یا خیر؟ در صورتی که مسلماً استعمال شده، آیا قرینه ی حال و مقال کافی نیست در تعیین یکی از معانی یا مصادیق؟! و در صورتی که بلا شبهه کافی است، سؤال می کنیم کدام مورد از موارد استعمال لفظ مشترک قرینه ی حالیّه و مقالیّه واضح تر از این آیه ی مبارکه و روایت شریفه دارد؟! اما قرینه ی حالیّه اشاره شد، اهمیت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) به بیان و تبلیغ این موضوع آن هم در آن موقع با آن خصوصیّات از حیث زمان و مکان که وقت مراجعت از حجة الوداع که هفتاد هزار جمعیت بودند با شدت گرمی هوا و جدیت فوق العاده می فرماید: کسانی که جلورفته اند برگردند و کسانی که عقب مانده تعجیل کنند. و منبری تهیه شود که تمام جمعیت مشاهده کنند. علی (علیه السّلام) را بالای منبر برد. آیا قرینه ی حالیّه نیست؟ که این امر غیر از امر ولایت و وصایت و رفع اختلاف از امت الی الابد چیز دیگری نیست؟! چه حکم از حضرتش باقی مانده بود که باید به این اهمیت ابلاغ شود؟! و منشأ خوف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) گردد؟ که خداوند متعال صریحاً وعده ی حفظ و نگهداری پیغمبرش را بدهد و در ترک ابلاغ تهدید فرماید. آیا ممکن است غیر امر خلافت و ولایت، امر دیگری باشد؟ چه خوب بود آن حکم را علمای عامّه بیان می کردند. بلی دو وجه ابن حجر نقل کرده، قضاوت در عهده ی خوانندگان با انصاف است.
وجه اول: این حکم، امر به وداد و دوستی با علی (علیه السّلام) بوده است.
وجه دوم: آنکه به واسطه ی قضیه ی یمن و جاریه ای را که علی (علیه السّلام) اتخاذ کرده بود این امر واقع شد؛ تا آن بعضی که با علی (علیه السّلام) داشته اند مرتفع گردد. بریده بغض با علی (علیه السّلام) پیدا کرد. آمد خدمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) از علی (علیه السّلام) شکایت کرد. پیغمبر به این جهت امر به وداد و محبت با علی (علیه السّلام) فرمود.
اما جواب از وجه اول: از گوینده و تابعین او سؤال می کنیم آیا تحریص و امر به دوستی به لفظ مودّت و محبت اصرح است یا با لفظ مولی و ولی؟! آیا امر به دوستی به لفظ صریح با علی (علیه السّلام) نشده بود؟ چنان که می فرماید: (قل لا اسئلکم علیه اجرا الالمودة فی القربی)(5) که عامّه و خاصّه نقل کرده اند. نهایت، قولی نقل کرده اند که مراد مطلق قریش است. بعضی گفته اند مراد عترت است. بهر حال آیا علی (علیه السّلام) داخل این آیه نیست؟ و آیا تا روز غدیر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) اظهار لزوم مودت و دوستی علی (علیه السّلام) را نفرموده بود؟- اگر به بیانات پیغمبر(صل الله علیه وآله) در این موضوع «راجع به عترت» رجوع شود برای هیچ احدی شبهه ای نخواهد ماند- پس کدام حکم بود که بیان نشده بود که خداوند می فرماید: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس)(6)
یعنی: ای پیغمبر برسان آن چه را به سوی تو از پروردگارت نازل شده است. و اگر به جا نیاوردی، هیچ به وظیفه ی رسالت او قیام نکرده ای- پس تبلیغ کن- و خدا تو را از شر مردم نگاه می دارد.
امّا جواب از وجه دوم: اینکه قضیه ی بریده و یمن قضیه ی مستقلی است و هیچ ارتباطی به موضوع روز غدیر ندارد و آن قبل از واقعه ی غدیر و تعیین علی (علیه السّلام) برای امامت بوده است، و از این جهت خود این جاهل قضیه را مستقلاً در قسمت فضائل علی (علیه السّلام) نقل می کند. کلمات این حدیث به کلی غیر از کلمات حدیث غدیر است. طالبین رجوع کنند. علاوه اول حدیث غدیر به نقل فریقین صریح است که سبب وقوع قضیه ی غدیر، وحی الهی به تبلیغ بوده است چنان که آیه ی مبارکه نیز صریح است. پس ربطی به قضیه ی یمن و بغض بریده با علی (علیه السّلام) ندارد.
اما قرینه ی مقالیّه و دلیل قطعی بر اینکه مراد از مولی، ولی و اولی به تصرف است اتفاق روایات است که در اول حدیث، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: أ لست اولی بکم منکم بانفسکم (7) اشاره فرمود به آیه ی مبارکه النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم(8)
که کس نتواند انکار کند. و بدون شکّ و شبهه مراد از اولی در این آیه اولی به تصرف است و کسی هم نگفته که مراد در آیه دوست و ناصر است و نتوان گفت که مراد این است. آیا من دوست و ناصر شما نیستم. و قطعاً و یقیناً این جمله، مقصود مستقل نیست بلکه مقدّمه ی جمله ی بعد است. بنابراین نمی توان گفت مولی در جمله ی بعد غیر معنی مقصود از اولی بکم من انفسکم باشد و چنین گفته شود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: آیا من مولی و اولی به تصرف در امور شما از خود شما نیستم. پس هر که من دوست ناصر او هستم علی (علیه السّلام) دوست و ناصر او است. مثلاً اگر حضرتش می فرمود آیا من امام شما نیستم؟ پس من بر هر که امام باشم علی امام اوست. آیا می شود گفت امام در جمله ی اول، اولی به تصرف و در جمله ی دوم دوست و ناصر است؟! ابداً چنین نیست.
علاوه در جمله دوم فرمود «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» قطعاً مولای اول دوست و ناصر نیست و معنی عبارت از مختار مستشکل این می شود آیا من آقا و بزرگ شما نیستم؟ پس هر که من آقای او هستم علی دوست و ناصر اوست. (و هذا مما یضحک به الصبیان) و نیز اگر مقصود چنان باشد که جاحد جاهل می گوید باید گفته شود آیا شما دوست من نیستید و مرا دوست نمی دارید؟ پس هر که مرا دوست دارد باید علی (علیه السّلام) را دوست داشته باشد.
علاوه لفظ مولی ظاهر است در معنی آقا و بزرگ و اولی به تصرف است، اگر بدون عنایت و قرینه ی لفظ مولی بر غیر این معنی گفته شود، خلاف محاوره است. پس اگر کسی لفظ اولی و ولی و مولی را در این حدیث شریف حمل به غیر اولی به تصرف کند از عناد یا جهل است. و عجب این است که می گوید مولی از اولی به تصرف نیامده و در لسان عرب معهود نیست از افعل التفضیل مفعل بیاید. این جاهل متعصب گمان کرده که مولی دارای معنی وصفی و از اولی افعل التفضیل مشتق است و شکی نیست مولی اسم است برای آقا و بزرگ که لازمه ی آقائی اولویت به تصرف است. باید سؤال کرد معانی دیگر مولی که اغلب دارای معنی وصفی است چگونه از اولی آمده است؟! فقط معنی اولی به تصرف اشکال دارد!؟ بحمد الله شارح تجرید رغماً لانف این جاهل می گوید: استعمال مولی در متولی و مالک امر و اولی به تصرف، در کلام عرب شایع است واز ائمّه ی لغت نقل شده و آن اسم است نه صفت تا اعتراض شود تا اینکه می گوید همین معنی از حدیث سزاوار است برای اینکه مطابق با صدر حدیث باشد که فرموده است: الست اولی بکم من انفسکم. و اعجب از این در آخر این کلام می گوید ابن حجر: پس چرا ما یکی از معانی را اولی به تصرف گفتیم؟ می گوید: نظر به روایتی است که خواهد آمد، «من کنت ولیه» که مقصود از این کلمه ی «ولی» اولی به تصرف است- فاعتبروا یا اولی الابصار- در آخر کلام روایتی از بریده نقل می کند که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) فرمود: لا تقع یا بریده فی علی فان علیا منی و انا منه و هو ولیکم بعدی بعد اشکال می کند می گوید: بعضی حدیث را تضعیف کرده اند چون در روات حدیث یک نفر شیعه است، گر چه بعضی تصحیح کرده اند و اگر روایت صحیح باشد شاید نقل به معنی شده و اگر نقل به معنی نباشد باید بر ولایت خاصّه تأویل کرد، و اگر قابل تأویل نباشد باید رد کرد؛ زیرا که اجماع بر حقانیّت ولایت ابابکر و عمر و عثمان، حاکم به حقانیّت ولایت آن ها و بطلان ولایت علی (علیه السّلام) است و اجماع قائم، دلیل قطعی است و روایت، دلیل ظنی است، تعارضی بین آن دو نیست. علاوه دلیل ظنّی نزد شیعه برای اثبات امامت معنی ندارد.
خوانندگان درست توجه کنید به حدیث بریده که تصریح به ولایت علی (علیه السّلام) شده تمسک می کند که حدیث غدیر برای رفع بغض بریده بوده، روایت را قبول دارد؛ لکن چون بر ضرر اوست می گوید: ولی در روایت نقل به معنی شده زیرا که یکی از روات حدیث متهم به تشیع است و چون اشکال از درجه ی اعتبار ساقط است و حدیث مستقلاً دلالت بر ولایت علی (علیه السّلام) دارد می گوید: باید تأویل کرد، و اگر تأویل ممکن نباشد باید طرح کرد؛ زیرا که مخالف اجماع قطعی بر ولایت خلفای ثلثه است. سؤال می کنم از این جاهل، اگر باید حدیث را رد کرد تو چگونه به حدیث استدلال می کنی؟ که حدیث غدیر با این همه اهمیت برای رفع غضب بریده بود و علاوه چگونه می توانی رد کنی؟ کدام اجماع قطعی بر ولایت خلفا ثابت شد؟!
کلام در اجماع گذشت که بزرگان عامّه به واسطه ی اینکه اجماعی نیست فرموده اند در اجماع اتّفاق و کثرت امّت شرط نیست و یکی یا دو نفر هم که بیعت کردند در تحقق اجماع کافی است. رجوع شود.
عمده و اهمّ اشکالات، راجع به لفظ مولی در حدیث این بود که مفصل بیان کردیم زیرا آن چه در کتب دیده و از افواه شنیده شده، همین اشکالات است و اشکالات دیگر که گفته شده قابل اعتبار نیست؛ بلکه اغلب تناقض گوئی است.
از جمله ی اشکالات که ابن حجر نوشته این است که می گوید: تسلیم می کنم که مراد از مولی اولی باشد، لکن قبول نداریم که اولی به تصرف باشد بلکه مراد، اولی به متابعت و قرب به پیغمبر است، چنان که از آیه ی مبارکه (ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه)(9) همین معنی مراد است و شاهد بر این معنی فهم ابابکر و عمر است همین معنا را. پس از آنکه از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) حدیث را شنیدند به علی (علیه السّلام) گفتند:«هنیئاً لک یا ابن ابی طالب امسیت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة (10)
شب کردی ای پسر ابی طالب! در حالی که مولای هر مرد و زن با ایمان هستی و این روایت را از دار قطنی نقل می کند و می گوید این حدیث از او رسیده که قیل لعمر انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه باحد من صحابة رسول الله قال لانه مولای (11)
جواب: مدّعا این نبود که معنای مولی نزدیک تر و اقرب است تا گفته شود معنی اقرب به اتباع است و نص حدیث و آیه، آبی و دور از این معنا است. چون مقصود از اولی در آیه و در حدیث:«الست اولی بکم من انفسکم» اولی به تصرف است نه اقربیت والا معنی چنین می شود: شما به نفس خود نزدیک هستید و من به نفس شما از شما نزدیک ترم پس من نزدیک ترم از نفس شما به شما و علی (علیه السّلام) به شما از شما نزدیک تر است. آیا هیچ عاقلی این عبارات را چنین معنی می کند؟! پس ثابت است به برهان عقلی و قواعد لفظی که مراد از مولی اولی به تصرف است.
علاوه شاهد و دلیلی که برای مدّعای خود بیان کرده که نقل حدیث و گفته ی خلیفه بود دال بر خلاف مدّعای اوست زیرا از کجای این عبارت، «امسیت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة» یا «انه مولای» ظاهر شد که مراد اقربیت است بلکه بلاشک همان معنائی که در کلام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بود «من کنت مولاه فعلی مولاه»(12) مراد است. و اما آیه ی مبارکه ی (ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین)(13) که شاهد قرار داده بر اینکه مولی و اولی به معنای اولی به اتباع است، می گوئیم اگر قرینه ی واضح در آیه نبود که کلمه ی «للذین اتبعوه» باشد از کلمه ی «اولی الناس» معنای اولی به متابعت استفاده نمی شد، و شکی نیست که کلمه ی «اتبعوه» و «هذا النبی» شاهد است که مراد اولی به اتباع است، چنان که کلمه ی «انفسکم» در جمله ی «الست اولی بکم من انفسکم» و کلمه ی «مولی» شاهد قطعی است که مراد اولی به تصرف است و این احتمال- اولی به متابعت- در کلمه ی مولی در حدیث شریف «غدیر» با آن مقدمات و خصوصیّات و قرائن بر خلاف فهم مستقیم است. پس واضح شد که این احتمال و استدلال از درجه ی اعتبار ساقط است.
و نیز اشکال می کند که بر فرض تسلیم که مراد اولی به امامت باشد، دلالت بر امامت بلا فصل ندارد بلکه مراد امامت پس از خلفای ثلثه است، بنابراین با خلافت خلفا به واسطه ی انعقاد اجماع و اخباری که دال بر خلافت آن ها است منافاتی ندارد، و از افضلیت علی(علیه السّلام) بطلان خلافت غیر لازم نیاید چنان که اهل سنّت امامت مفضول را با بدون افضل جائز می دانند؛ زیرا که اجماع بر خلافت عثمان با اختلاف در افضلیّت او قائم شده. گر چه اکثر برآنند که عثمان افضل است! در آخر می گوید: سفیان ثوری گفته کسی که گمان کرد که علی (علیه السّلام) افضل از شیخین است، به شیخین و مهاجرین و انصار نسبت خطا داده است. و با این نسبت نمی بینیم عملی از او به طرف آسمان بلند شود، این خلاصه ی اشکال چهارم بود.
از خوانندگان عزیز استدعا دارم خوب تأمّل کنند و با وجدان پاک حکومت فرمایند اگر مقصود خلافت در مرتبه ی چهارم بود چه احتیاج به تفضیل و این همه اهمیت داشت، چنان که در حق خلفا تنصیص نفرمود در حق علی (علیه السّلام) هم نمی کرد، و باعث اختلاف نمی شد. چون فرض تسلیم این جاهل، این است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نصب خلیفه و وصی فرمود، آیا خلافت حضرت علی (علیه السّلام) به واسطه ی این نص بود؟ یا به افراد خود این جاهل، به اجماع بود؟ یا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نمی دانست که در رتبه ی چهارم علی(علیه السّلام) به اجماع خلیفه خواهد شد؟ آیا می شود به این خرافات ملتزم شد؟
بلی چون به واسطه ی اجماع بی اصل و چند روایت دروغ و بی اساس- که ذکر شد و خواهد آمد- که دلالت بر مدّعای آن ها هم ندارد، خلافت خلفای ثلاثه را مسلم دانسته، می گوید: منافاتی ندارد و بنابر اقرار این جاهل که حدیث در نصب خلیفه وارد شده اگر اجماع بر خلافت خلفا باطل شد چنان که دانستی دلالت آیه ی مبارکه و حدیث شریف بر خلافت بلا فصل علی (علیه السّلام) مسلم خواهد بود. چون مانع از قبول حدیث نزد او اجماع است و عجیب آنکه به کلام سفیان ثوری مطرود تمسّک می کند- الغریق یتشبث بکل حشیش- که اگر کسی قائل به افضلیت علی (علیه السّلام) باشد نسبت خطا به خلفا و مهاجر و انصار داده اعمالش به آسمان بالا نمی رود و قبول نمی شود، با اینکه رجال و فضلای عامّه و خاصّه بلکه کلیه ی دانشمندان دنیا تصدیق به افضلیت علی (علیه السّلام) کرده اند. به همین جهت علمای عامّه تقدیم مفضول بر افضل را جائز دانسته اند. چنان که خودش تصریح می کند. پس بنابراین اعمال هیچ یک از بزرگان عامّه بالا نمی رود مگر اعمال سفیان ثوری و ابن حجر و تابعین آن ها که سفیان ثوری را امام واصل به حق می دانند. نعوذ بالله من الضلال و العناد. اما جواز تقدیم مفضول بر افضل، در مقام بیان کبری گذشت که خلاف حکم بدیهی عقل و خلاف نقل است.
و نیز اشکال می کند که اگر مراد امامت در رتبه ی چهارم نباشد لازم آید که در زمان پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) علی (علیه السّلام) امام باشد، جواب می گوئیم: از واضحات است که مراد تعیین وصی و خلیفه ی بعد از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) است نه تعیین شریک در نبوّت و ولایت در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله). اگر کسی وصی برای خود معین کند آیا مفادش این است که در زمان موسی، وصی ولی امر اختیاردار است؟!
علاوه اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) تصریح به کلمه ی بعدی- می فرمود چنان چه در مورد دیگر فرمود: یا علی انت الخلیفه من بعدی- و نیز روایت بریده را خود این جاهل نقل کرد و عبارتش این است که پیغمبر فرمود: و هو ولیکم بعدی- می گفتند: چون اجماع بر خلافت ابابکر مسلم است باید تأویل یا رد کرد. و مراد از بعد، بعد مطلق است یا مراد، بعد خلفای ثلثه است. مانند اینکه کسی بگوید پسر من علی بعد از من وصی است بگویند مراد این شخص این است که بعد از چند نفر دیگر که اشخاصی معین کرده اند وصی است.
بالجمله آخرین کلام جاهل این است که اجماع بر خلافت ابابکر و استخلاف ابابکر عمر را و انتخاب شوری عثمان را دلیل قطعی بر خلافت خلفا و در مقابل این دلیل آیه و حدیث و ادله ی دیگر را باید رد یا تأویل کرد. حکومت با وجدان اهل وجدان است.
اشکال پنجم: می گوید اگر حدیث غدیر، نص بر خلافت علی (علیه السّلام) بود چرا نه خود علی و نه عبّاس و نه غیر آن ها استدلال و احتجاج به حدیث نکردند؟! پس سکوت علی (علیه السّلام) دلیل است بر اینکه می دانست که نص بر خلافت بلافصل آن حضرت نیست، و روایتی نقل می کند که علی (علیه السّلام) فرمود نص از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) برای هیچکس نبوده و احتمال نسیان صحابه محال عادی است. علاوه پیغمبر(صّلی الله علیه و اله) پس از روز غدیر، تنصیص به خلافت ابابکر کرد. همچنین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) در مرض رحلت تحریص و جدیّت بر مودّت اهل بیتش فرمود. پس هر عاقلی جزم خواهد پیدا کرد که حدیث غدیر برای امر به مدت بود، و ربطی به مسأله ی خلافت ندارد و قول شیعه که صحابه عالم به نص بودند و اطاعت نکردند مکابره و عناد است و اینکه می گویند سکوت علی (علیه السّلام) تقیه بود، دروغ و افترا است.
و علاوه در موقع اختلاف مهاجر و انصار که گفتند: منا امیر و منکم امیر خلفا استدلال به خبر- الائمّة من قریش- کردند، کسی استدلال به نص نکرد در این جا آن چه می تواند از شتم و لعن و آن چه سزاوار خود اوست نسبت به شیعه به اسم رافضی می دهد، تا اینکه از قاضی ابوبکر باقلانی نقل می کند که اگر اجتماع صحابه و کتمان حدیث ممکن شد نقل و توافق بر کذب جائز خواهد شد. پس ممکن است سایر آن چه از احادیث نقل می کنند دروغ باشد، بلکه ممکن است قرآن معارضه ی به افصح شده باشد. صحابه کتمان کرده باشند و این اشکال در تمام امم از تمام انبیا (علیهم السّلام) جاری و ساری خواهد بود. شیعه چنین ادّعائی بر این امّت که خیر امّت است جائز می دانند و پس در باقی امم احری و اولی است. خلاصه ی کلماتش در این اشکال تمام شد.
خوانندگان محترم خوب تأمّل کنند که چگونه خداوند این مرد جاهل را به لسان خودش رسوا کرده بطوری که کلمات متناقض و بی اساس را که صرفاً مصادرات و کذب است، دلیل بر مدّعا و رد امر مسلم قرار داده و به همین کلمات و فحش ها و عوام فریبی ها حق را ضایع و پایمال کرده، (یریدون لیطفوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون)(14)
ما به تو توفیق الهی یک یک سخنان او را معترض شده و از کلمات بزرگان عامّه شاهد نقل می کنیم تا کذب و افترای این مرد جاهل معاند بر خوانندگان ظاهر و آشکار گردد و «به نستعین».
اما اینکه علی (علیه السّلام) احتجاج به تنصیص نکرد دروغ ظاهر است. زیرا که علی (علیه السّلام) در ایام خلافت ابابکر و عمر و روز شوری، احتجاج فرمود، و نیز در اوّل خلافت خلیفه ی اول، صدیقه ی کبری فاطمه ی زهرا (علیه السّلام) احتجاج فرمود، چنان چه صاحب «کفایة الموحدین» از جزری در کتاب «اسنی المطالب» روایت می کند:
عن فاطمه (علیها السلام) بنت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) قالت انسیتم قول رسول الله (صّلی الله علیه و آله) یوم غدیر خم. انت منی بمنزلة هارون من موسی (علیه السّلام) الا انه لا نبی بعدی (15)
و می گوید: این روایت را آلوسی حافظ کبیر در کتابش مسلسلا از دو طریق روایت می کند. علاوه عده ای از صحابه، احتجاج به نص بر خلافت آن حضرت کردند. و اگر فرضاً آن حضرت احتجاج نفرموده به حدیث غدیر، به واسطه ی عدم احتجاج بوده است به آن استشهاد- چون چیزی از قضیه نگذشته بود و گمان نمی رفت اینگونه از دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) سر بپیچند- و به مناسبت مقام- که مهاجرین در مقابل انصار، احتجاج به حدیث الائمّه من قریش کردند- آن حضرت فرمود: به آن چه شما به آن احتجاج می کنید، احتجاج می کنم، آیا من اقرب به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نیستم؟!؟! انصاف دهید؟ علاوه بر اقرار خود این جاهل، علی (علیه السّلام) را پس از عثمان احتجاج به نص فرمود و نفرمود این تنصیص، در مرتبه ی چهارم خلافت است، و اگر نص برای خلافت مرتبه ی چهارم بود جابرای احتجاج به نص نبود، پس وجود نص مسلم، و علی (علیه السّلام) هم احتجاج به آن کرد. و اختصاص به خلافت پس از خلفا نداشت.
پس از این بیان، دروغ و تناقض گوئی این نادان «ابن حجر» به خوبی آشکار می شود، می گوید: علی (علیه السّلام) تصریح کرد که نص برای تعیین خلیفه نیست، با اینکه می گوید: علی (علیه السّلام) پس از خلیفه ی سوم، احتجاج به نص کرد، و در صورتی که خودش منکر نص است باز می گوید: پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) تنصیص کرد به خلافت ابابکر و اما اینکه گفت: اگر نصی بود حضرتش سکوت نمی کرد، می گوئیم: سکوت و خانه نشستن علی دلیل بر عدم (علیه السّلام) نص و تصدیق خلافت خلفا نبود،- چنان چه این قسمت در کلمات بعضی از نویسندگان عصر، دیده شده است- بلکه علت سکوت و خانه نشستن حضرت، همان قهر و غلبه ای بود که از اجماع زور، تولید شد. چنان که این جاهل می گوید: این اجماع دلیل قطعی است بر خلافت خلفا، ما می گوئیم همین اجماع، دلیل خانه نشستن و سکوت علی (علیه السّلام) بود.
ولکن حقیقت واقع این است که اجماعی در کار نبوده و صرفاً قهر و غلبه بود، و خود اختلاف مهاجر و انصار و احتجاج خلیفه، به «الائمّه من قریش» به اقرار گوینده، دلیل است که اجماع نبوده و اجماع متوهّم از روی اساس نزاع و محاجه و غلبه تمام شد، اما شیعه نسبت نسیان به صحابه نداده اند، و اگر کسی نسبت داده است احترام از خلفا و صحابه نموده، و شیعه می گویند: اهل سقیفه، پس از شنیدن نص و اعلام و تبلیغ نمودن حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) به جمعیت کثیری از امّت بعضی نظر به استفاده خود، و بعضی از روی کینه و حسد و بغض، و بعضی به جهت خوف، عمل به نص نکردند، و بعضی هم مانند سلمان و اباذر و غیر هم، اظهار حق کردند، کسی اعتنا نکرد، و علی (علیه السّلام) هم مأمور به صبر بود.
اما اینکه گفت: اصحاب با اقرب عهد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) چگونه چنین مخالفتی کردند، این نسبت به اصحاب هتک و تفسیق است.
گوئیم: نظیر این مخالفت، بسیار است، از اوّل بعثت تا وقت رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) مخالفت های زیاد و اذیت های بی اندازه نمودند، و اگر چنین نبود آیات کثیره درباره ی منافقین و تواریخ و روایات راجع به آن ها چیست؟!
و اما تحریص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) در مرض رحلت، بر مودّت اهل بیت، صحیح است و چه منافاتی با حدیث غدیر دارد؟! که حدیث غدیر، برای تعیین امامت باشد و آن فرمایش رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) فقط تحریص و ترغیب به دوستی اهل بیت باشد. پس موضوع ندارد که بگوید مراد از حدیث غدیر همان تحریص بر مودّت اهل بیت بود، بلکه حدیث و واقعه ی غدیر برای تعیین امامت و ولایت بود، عقلاً و نقلاً، لفظاً و معناً، مورداً و موقفاً، و خود جاهل عنود «ابن حجر» قبول کرد، که راجع به ولایت است. نهایت گفت: دلالت بر خلافت بلافصل ندارد، و جواب او را گفتیم.
علاوه: روایت متفق علیها است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) امر به احضار کاغذ و دوات فرمود، که چیزی بنویسد که بعد از وجود مبارکش، اختلاف نشود، و این خود برهانی ظاهر است که در مرض رحلت، علاوه بر مودّت اهل بیت (علیهم السّلام) می خواست تعیین خلیفه بفرماید، و این قسمت مؤکّد حدیث غدیر است، پس واضح شد که حدیث مودّت، هیچ منافاتی با حدیث غدیر ندارد، و هیچگونه شاهدی در مقام نیست که حدیث غدیر، همان حدیث مودّت صادر در زمان رحلت بوده و ناظر به همان معنی باشد.
و اما اینکه گفت: شیعه، نسبت کتمان حدیث به صحابه داده اند، صحیح نیست؛ زیرا که مدّعای شیعه این نیست که صحابه کتمان حدیث کرده اند، بلکه می گویند: انکار نص کرده و عمل به حدیث ننمودند، والا چگونه می توانستند این امر مهم را کتمان کنند؟!؟! بحمد الله تعالی کتب عامّه و خاصّه، مملو از این حدیث شریف، و او را به طریق مختلفه روایت کرده اند، و نیز حدیث کاغذ و دوات، از بزرگان علمای عامّه و خاصّه نقل شده است و این دلیل قطعی بر عدم امکان کتمان است، و خود ابن حجر، روایت را صحیح دانسته و اشکالاتی واهی در مفاد آن نموده. پس کتمانی در بین نبود چون موضوع قابل کتمان نیست، و بر فرض کسی نسبت کتمان داده باشد لوازمی را که برای این نسبت ذکر کرده اند ممنوع است؛ زیرا خلفا حکم مسلم، در صورت وجود دواعی مهمّه، با تدبیرات عجیبه از اهل حل و عقد، در انقلابات اساسی ممکن است، و قیاس این قسمت را به مثل قرآن و امثال آن، مانند پیغمبر بودن حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله) قیاس مع الفارق است زیرا که اخفای این گونه امور عادتاً محال است.
و اما مسأله ی وصایت، با جهاتی که درباره ی نیل به خلافت بود، که تواریخ و روایات شهادت می دهد، خیلی امر سهل و آسانی است و لذا نظیر آن در امم سالفه هم واقع شده است، و نیز در احتجاج نقل کرده است که بعضی از صحابه در زمان حیات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) مخالفت صریح کردند، و از ابن عبّاس روایت شده که فرمود: ان الرزیةکل الرزیة ما حال بین رسول الله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب».(16)
و نیز قضیه ی معاویه و علی (علیه السّلام) شاهد قوی است بر مقصود- اثبات اینکه تضییع حق و کتمان حقایق از صحابه هم ممکن است- که پس از عثمان، به اعتراف خصم خلافت علی(علیه السّلام) هم منصوص بود و هم مورد اجماع، چه شده؟!؟! که ان عده ی کثیر، قیام به حرب حضرتش نمودند، و برای حب جاه و مال و ریاست، از روی حیله و مکر، غلبه کردند.
آری: تأمّل در اوضاع آن روز می رساند که چگونه کار منعکس گشته، حق از مجرای صحیح خود دور داشته شد، چه قضایائی پیش آمد و چه تدبیرها و مقاومت هائی از چه کسانی شد!! آیا جنگ جمل از کجا سرچشمه گرفت؟!؟! آیا علی (علیه السّلام) منصوص و مجمع علیه به خلافت نبود؟! و نیز کسانی که یزید را به خلافت نصب کرده و تصدیق نمودند، و او را امیرالمؤمنین خواندند، آیا قیام به حرب فرزند عزیز پیغمبر و نور چشم پاره ی تن رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) فاطمه ی صدیقه (علیه السّلام) برای اهل بصیرت کافی نیست؟!؟! «فاعتبروا یا اولی الابصار» مناظره قاضی، با شیخ مفید(قدس سره) در این موضوع مشهور است. طالبین رجوع کنند. در این مختصر همین مقدار که اشاره کردیم برای مستبصر کافی است.
و نیز اشکال می کنند: چه مانعی بود که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نفرمود هذا الخلیفة بعدی، و فرمود:«من کنت مولاه فعلی مولاه».
جواب می گوئیم: آیا پس از اقرار گرفتن از هفتاد هزار جمعیت «یا بیشتر» به اینکه فرمود: الست اولی بکم من انفسکم آیا من به نفوس شما از شما اولی «به تصرف» نیستم که اولویت خودش را از مردم نسبت به خودشان بیان می فرماید. جمله ی من کنت مولاه فهذا علی مولاه صریح تر در معنای مراد نیست؟! و این جمله، آشکارتر، مقام ولایت و وصایت و اولویت به تصرف را بعد از نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) نمی رساند؟! و هذا الخلیفة بعدی، هذا صرفاً اشاره ی لفظی است، این اصرح است یا بلند کردن و زیر بغل و دست علی(علیه السّلام) را گرفتن، و با این مقدمات لفظ مولی واضح تر است در معنی مراد یا خلیفه، و اگر به لفظ خلیفه نیز ادا می فرمود، بطور مسلم می گفتند، مراد از خلیفه، خلافت در اهل و اولاد و اقربا و ادای دین و امثال اینها است. چنان که در جای دیگر که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) با آن لفظ، شخصیت علی(علیه السّلام) را بعد از خودش معرفی فرموده است همین تأویلات را کرده اند- و لااقل از اینکه می گفتند: مراد خلافت پس از خلفای ثلاثه است، پس اگر آیه ی کریمه و حدیث شریف قابل تأویل است، خلیفه گفتن، برای تأویلات بهتر قابل است، و اگر به تمام خصوصیّات تصریح می فرمود، می گفتند: چون اجماع و دلیل قطعی بر خلافت خلفا مسلم است باید بقیه ی قسمت ها را رد کرد!!!
پس از این کلام، روایتی از ذهبی و دار قطنی و بزاز و غیر آن ها از علمای عامّه نقل می کند و نسبت به علی (علیه السّلام) هم می دهد می گوید: کسی از رسول خدا سوار کرد: یا رسول الله! چه کس پس از شما امام خواهد شد و امامت خواهد کرد، فرمود: اگر ابابکر را امیر قرار دهید، او را امین و زاهد در دنیا و راغب به آخرت، خواهید یافت، و اگر عمر را امیر قرار دهید، امین است و از ملامت کننده نمی ترسد، و اگر علی را امیر کنید، و نمی بینم که او را امیر کنید، او را هادی و مهدی خواهید یافت، و او برای شما راه راست را اتخاذ می کند، می گوید: چنان که بیهقی گفته، این روایات دال است بر اینکه امر امامت موکول به امامت شده، و دلالت دارد که نصّی برای علی (علیه السّلام) نیست.
جواب می گوئیم: اولاً شکی نیست که این حدیث از احادیث موضوعه است. زیرا پس از آن روایات اجتحاجات و بیانات علی (علیه السّلام) در موضوع خلافت خودش و عدم به حق بودن خلافت خلفا و احقاق حق نمودنش، چنان چه از مدارک عامّه که مورد اقرار خود ابن حجر است نقل شده، پس از آن ها این حدیث را هیچ عاقلی، قبول نخواهد کرد ثانیاً: این حدیث بر فرضی که درست باشد دلیل بر امامت علی(علیه السّلام) است زیرا که حدیث ظهور تام دارد در اینکه پس از آنکه تنصیص پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) را رد کردند و نگذاشتند که چیزی نوشته شود که مایه ی نجات از ضلالت باشد، و حضرت عالم بود که رد می کنند و بعداً چه شخصی خلیفه خواهد بود، از حضرتش سؤال شد: چه کس امیر خواهد شد، پس سؤال از علم پیغمبر به امور و احوال آینده است و وجود مبارکش اخبار از امور آینده می فرماید که چه شخصی خلیفه خواهد شد، لذا فرمود: نمی بینم که علی را امیر قرار دهید و اگر او را امیر کنید هدایت شده و هدایت کننده است، و شما را براه راست وادار می کند. شاهد بر این معنی، روایت این مغازلی شافعی است در کتاب «مناقب» به اسناد خود می گوید:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلی یا علی: ان الامة ستغد ربک و روایت ابن عبّاس را از طرق عامّه و قضیّه ی حذیفه را نقل می کند تا اینکه می گوید:ثم ضرب رسول الله (ص) علی رأسه و لحیته و بکی حتی علی بکاوه. فقال علی (علیه السّلام) ما یبکیک یا رسول الله؟ قال(ص) ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک حتی یفقدونی(17)
یعنی حضرت رسول، دست بر سر و صورت مبارک زد، و گریه کرد به حدی که صدای گریه اش بلند شد، علی (علیه السّلام) عرض کرد چه چیز شما را به گریه انداخت؟ فرمود: کینه هائی که در سینه های قوم است که اظهار نکنند درباره ی تو تا بعد از من.
از این قبیل روایات از طرق عامّه مکرر و از طرق خاصّه نیز زیاد است، چون بنای این کتاب بر اختصار و اشاره است از ذکر آن ها خودداری می کنیم، طالبین به کتب مربوطه رجوع نمایند. قاضی شهید «نور الله مرقده» روایت می کند از خواجه ملای اصفهانی شافعی که: انه لم یکن بطن من بطون قریش الا و کان لهم علی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) دعوی دم اراقه فی سبیل الله و الضغائن کانت فی صدورهم (18)
یعنی: هیچ دسته ای از دسته های طائفه ی قریش نبود مگر اینکه بر علی ادّعای خونی (علیه السّلام) داشتند که آن حضرت در راه خدا ریخته بود. اشخاصی را که حضرت در جنگ های متعدد اسلامی کشته بود، و کینه ها از علی (علیه السّلام) در سینه های آن ها بود، آیا در این صورت، ممکن نیست حق علی و اولاد پاک او را پایمان کنند؟!؟!
و نیز ابن حجر روایت می کند از ذهبی از علی (علیه السّلام) که به حضرت گفتند خلیفه معین کن، فرمود: نمی کنم، وامی گذارم به شما چنان که پیغمبر واگذاشت، و به روایت دیگر از دار قطنی نقل می کند که حضرت فرمود: ما استختلف رسول الله فاستخلفکم، و نیز نقل می کند از بعضی طرق- که معین نمی کند- این جمله را: داخل شدیم، عرض کردیم یا رسول الله خلیفه معیّن کن برای ما، فرمود: نمی کنم اگر خدا در شما خیری بداند، به شما می رساند، علی فرمود: خدا خیر را برای ما می داند، ابابکر بر ما خلیفه شد.
انصافاً هر که تأمّل کند در این نقل ها می فهمد که تمام کذب و تناقض گوئی است، خود این جاهل اقرار کرد که علی (علیه السّلام) پس از خلیفه ی سوم احتجاج به نص کرد، باز چگونه خود آن حضرت می فرماید پیغمبر خلیفه معین نکرد، منهم نمی کنم؟! و با این روایاتی که خود او تصریح می کند، چگونه باز در نصب ابابکر روایت نقل می نماید؟! و اگر چشم بپوشیم و این روایات را صحیح بدانیم و صادر باشد، بر ضرر گوینده است، زیرا پس از آنکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) خلیفه نمود، و رد کردند، حضرت اعراض کرده و فرمود اگر شما اهل خیر باشید خدا خیر را به شما می رساند، علی (علیه السّلام) هم اعراض کرد، اگر علی (علیه السّلام) فرموده بود خدا خیر را برای ما در خلافت ابابکر می داند، چرا در اوّل خلافت، اعراض نموده و در خانه نشست، و او را به اجبار به مسجد بردند؟! اگر خوف تطویل نبود در بیان کذب این نقل ها بیشتر توضیح می دادیم، لکن همین مقدار برای خواننده با فهم و منصف کافی است.
پس از این روایت، از ابوحنیفه قضیه ی ورود او را بر حضرت باقر(علیه السّلام) و تجلیل حضرت خلفا را نقل می کند، قاضی شهید- اعلی الله مقامه- می گوید: این نقل، اجمال نقل و روایتی است که دمیری در کتاب حیات الحیوان، و غیر او نقل کرده اند، و از آن روایت ظاهر می شود که حضرت باقر(علیه السّلام) مایل به ورود ابوحنیفه نبودند، ابوحنیفه حیله کرد و با عده ای از شیعیان وارد منزل حضرت شد و مذاکراتی بین حضرت باقر(علیه السّلام) و او واقع شد، تا اینکه ابوحنیفه گفت آن چه را گفتی بنویس، حضرت فرمود: از من گوش نمی کنند، ابوحنیفه گفت: چگونه می شود گوش نکنند و حال آنکه تو پسر رسول خدائی، فرمود: از مخالفت با من تعجّب می کنی با آنکه آن ها دو ماه راه از من دور می باشند و تو در حضور من با من مخالفت می کنی، داخل شدی به خانه ی من و نشستی بر فرش من، و سؤال کردی، بدون اذن من، ابوحنیفه خائب و خاسر بیرون شد.
بعد نقل می کند تزویج علی(علیه السّلام) ام کلثوم را به عمر و استشهاد می کند به کلام حضرت باقر(علیه السّلام) که فرمود اگر عمر اهل نبود علی (علیه السّلام) دختر به او نمی داد، جواب از این علاوه بر اینکه روایات خاصّه در این موضوع- تزویج- صریح است در تقیّه و خوف حضرت بر نفس و اهل، و تفرق مسلمین و جنگ، روایات از طریق عامّه هم دال بر تقیّه و خوف آن حضرت است، قاضی شهید- اعلی الله مقامه- از صاحب استیعاب از علمای جمهور نقل می کند که عمر، ام کلثوم را از علی(علیه السّلام) خواستگاری کرد، حضرت به واسطه ی کوچکی ام کلثوم رد فرمود، عمر تکرار کرد تا آنکه کسی را فرستاد، و حضرت ام کلثوم را نزد او فرستادند. وقتی که ام کلثوم پیش او آمد- عین عبارت این است که ترجمه ی آن شرم آور است-
فکشف عن الیه ساقها فقالت لولا انک امیر المؤمنین للطمت عینک.(19)
و خود این جاهل معاند، روایت را چنین نقل می کند. پس از اینکه علی(علیه السّلام) از تزویج ام کلثوم به عمر امتناع فرمود، و به واسطه ی صغر سن ام کلثوم طلب عذر کرد، عمر قبول نکرد، حتی الجاه الی ان یریها ایاه فارسلها الیه فلما رآها عمرا حذبها وضمها الیه و قبلها،(20) پس از ذکر این قسمت عذر خواهی می کند که عمر این فعل- شنیع- را به جا آورد به واسطه ی این بود که ام کلثوم کوچک بود و به حد بلوغ نرسیده بود تا حرام باشد، نقل روایت تمام شد، اگر قضیه چنین است که این معاند نقل می کند!! شیعه بلکه هر مسلمان متعصب و غیور باید در آتش غصه و اندوه بسوزد که کار علی (علیه السّلام) از ظلم و جور امّت باید به جائی برسد که اینگونه با او رفتار کنند؟!؟! خوانندگان مسلمانان، حال انصاف دهید آیا جای آن همه تأکیدات از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) در مرض رحلت، بر مودّت اهل بیت نبود؟! آیا همین صحابه حاضر نبودند؟؟ آیا در موارد بسیار نشنیدند؟! آیا اطاعت سخنان رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) نمودند؟! کدام یک از عترت و خاندان نبوّت را قطع نظر از مقام خلافت و امامت به خودشان واگذاردند؟! و دوستی و محبت که بماند اذیت و آزار نکردند. پس هم چنان که باقلانی می گوید خدا از رحمت خود دور فرماید کسانی را که مخالفت امر پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) نمودند و کسانی که داشته و فهمیده با حق عناد ورزیده و می ورزند.
فسیعلم الذین ظلموا آل محمد ای منقلب ینقلبون
و اما اشکال به اینکه شیعه خلفا را کافر می دانند، پس چگونه علی (علیه السّلام) به خلیفه دختر داد؟
«جواب»: شیعه پیرو علی و اهل بیت (علیه السّلام) هستند، و اهل بیت- صلوات الله علیهم- علاوه بر آنکه خود وجودات مطهره و نفوس قدسیه، با خلفا و اصحاب و تابعین معاشرت می کردند، و به آن ها زن می دادند و از آن ها زن می گرفتند، علاوه بر این، شیعه و تابعین خود را هم امر به معاشرت و مؤانست فرموده اند، و شیعه برای ائمّه ی خود، تکلیف معین نمی کنند، و آن چه را از فعل و قول ائمّه ی هدی (علیه السّلام) به ادله ثابت شد تصدیق می نمایند. علاوه خداوند کریم در قرآن مجید گوشت خنزیر را برای مضطر و در هنگام ضرورت تجویز فرموده. «السلام علی من اتبع الهدی»، و اگر کسی بیش از این طالب تفصیل است در این موضوع، به کتب مفصله رجوع نماید. بزرگان شیعه- قدس الله اسرارهم- مفصلاً متعرض شده اند.
و نیز اشکال می کند که شیعه می گویند: دعائی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) در حدیث شریف غدیر بعد از بیان امامت و ولایت فرموده «اللهم وال من والاه الخ...» نمی شود مگر برای امام معصوم و حال اینکه این دعا برای ادنی مؤمن عقلاً و شرعاً صحیح است.
جواب: هیچکس از امامیّه استدلال به نفس این دعا بر عصمت و امامت نکرده، یا اینکه گفته باشد این دعا در هر مورد و برای هر کس باشد دلالت بر امامت و عصمت مدعوّله دارد و با آن ادلّه ی قطعیّه بر امامت و عصمت، احتیاج در استدلال بر عصمت به این دعا نیست و اگر کسی استدلال کرده باشد می توان گفت طریق استدلالش این است که پس از اینکه این حدیث شریف با آن کیفیت که اشاره کردیم، یقیناً راجع است و دلالت دارد بر نصب امام و خلیفه و وصی، و در مقام بیان کبری، توضیح دادیم که به اتّفاق عصمت «محفوظ بودن از گناه و اشتباه» در بیان احکام الهی، برای کسی که از جانب خدا معین شده باشد لازم است، با در نظر گرفتن این بیان، از دعای شریف اینطور استفاده می شود که خدا مخزول کند کسی را که مخالفت کند با امام در امر امامت، و آن چه را امام بفرماید اطاعت نکند چه آنکه آن چه را امام می گوید از طرف خدا و رسول، و حق و صحیح است، آیا عصمت غیر از این است؟! مثلاً اگر کسی از اولاد و خویشاوندان خود، برای پسر بزرگش عهد و میثاق بگیرد که بعد از خودش او ولی امر بوده و اختیار سایر اولاد به دست او باشد پس از این بگوید خدا لعنت کند هر که را مخالفت کند با این پسر که وصی من است، آیا این کلمه دلالت ندارد بر اینکه آن چه آن وصی و پسر بزرگ می گوید و انجام می دهد مرضیّ پدر بوده و صحیح است؟!؟!
پس از این، روایتی از ابوذر هروی نقل می کند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: عمر با من است و من با عمر هستم، هر جا که هست- مرادشان این است که حق با عمر است هر جا که هست- و می گوید: کسی نگفته که این حدیث دلالت بر امامت و عصمت عمر دارد، بعد اشکال درباره ی عصمت می نماید و به کتب دیگر رجوع می دهد.
اما روایت: شکی نیست که این حدیث در مقابل حدیث متفّق علیه «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار(21)
که در شأن علی (علیه السّلام) رسیده است، جعل شده، بطوری که کلمات آن نیز بر همان وتیره آورده شده است، که عین کلمات آن این است قال (صلّی الله علیه و آله) عمر معی و انا مع عمر حیث کان، یعنی من با عمر هستم و عمر با من است هر جا که باشد، هر کس این حدیث را با حدیث اوّل مقایسه کند و در اطراف آن تأمّل نماید یقین می کند که این حدیث مجعول است و می بیند که چگونه آثار جعل و کذب از سرتاسر این کلمات آشکار است، علاوه نمی شود تصدیق کرد که هر دو حدیث از ناحیه ی نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) صادر است، زیرا اگر مراد از حدیث دوم این باشد که حق با عمر است هر جا که باشد صرف نظر از اینکه خلاف ظاهر است، مسلماً با حدیث اوّل هم جمع نشود، چون که نمی شود پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) حق، هم با علی باشد هم با عمر، پس لابد یکی از این دو حدیث دروغ است.
اما حدیث اوّل «علی (علیه السّلام) مع الحق، و الحق مع علی (علیه السّلام)، یدور الحق معه کیفما دار: علی (علیه السّلام) بر حق است و حق با علی (علیه السّلام) است، چرخش می زند حق، با علی (علیه السّلام) به هر طرف که علی (علیه السّلام) بچرخد و میل کند و در هر جا علی (علیه السّلام) باشد، حق همانجا است» متفق علیه است.
و اما حدیث دوم، ناقل او ابوذر هروی است و مضافاً بر اینکه همین یک نفر نقل کرده، او «ابوذر هروی ناقل حدیث» نیز منسوب به خوارج است. اما کلام در عصمت: توضیح و بیان آن گذشت، طالبین مراجعه نمایند.
و آخرین اشکالی که می کند این است که می گوید: شیعه که افضلیت را در امام شرط می دانند، پس به شهادت علی (علیه السّلام) افضل امّت ابابکر و عمر بودند، پس به قول شیعه، امامت هر دو واجب است، چنان چه اجماع هم بر امامت آن دو قائل شده است.
جواب: می گوئیم شهادت علی (علیه السّلام) به افضلیت آن دو نفر حتی از خود حضرتش، فقط برای خود این جاهل ابن حجر ثابت است، با اینکه اتّفاق امّت مگر مثل ابن حجر و سفیان ثوری !!!- بر افضلیت علی (علیه السّلام) ثابت شده و کلمه ی «الحمدالله الذی قدم المفضول علی الفاضل» دنیا را پر کرده، و در حقیقت مفاد کلام این جاهل، این است: با اینکه علی (علیه السّلام) اقرار به افضلیت آن دو نفر داشت و خلافت را حق آن ها می دانست، در خانه نشست و بیعت نکرد و مکرّر ادّعای حق خود نمود و دختر رسول خدا، مخالفت با خلفا کرد، اما اگر کسی معاند نباشد چنین نسبتی به علی (علیه السّلام) نخواهد داد و اجماعی که گفت کلام در عدم تحقق آن و اشکالات دیگر گذشت، (و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور)(22)
پی نوشت ها :
1- سوره ی مائده، آیه:67
2- تفسیر فرات کوفی، ص:131
3- سوره ی مائده، آیه:3
4- بحارالانوار، ج:37،ص:156
5- سوره ی 42 آیه:22
6- سوره ی احزاب، آیه:6
7- بحارالانوار، ج:21،ص:287
8- سوره احزاب، آیه:6
9- سوره ی آل عمران، آیه:68
10- طرائف، ج:1،ص:141- بحارالانوار، ج37، ص:179
11- فضائل الصحابه به نقل از بحارالانوار، ج:37، ص:159
12- اصول کافی، ج:1،ص:286
13- سوره ی آل عمران، آیه:68
14- سوره ی صف، آیه:8
15- کفایه الموحدین به نقل از اصول کافی، ج:8،ص:108
16- بحارالانوار، ج:22،ص:473
17- بحارالانوار، ج:34،ص:338
18- صوارم المهرقه، ص:199
19- استیعاب به نقل از صوارم المهرقه، ص:199
20- مرجع، پیشین، همان صفحه.
21- بحارالانوار، ج:10، ص:445
22- سوره ی نور، آیه:40
منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز
نظرات شما عزیزان: